باز اسفند ...
باز بوی عید ...
باز خانه تکانی...
باز هم باید به امر خطیر خانه تکانی بپردازیم ...
اومدم مرخصی بگیرم و برم ...
با اجازه ....
از همین حالا خدا قوت ...
گمان نکنم سخت تر از خانه تکانی ؛ کاری هم باشد ، اما سخت تر از آن وقتی است که بخواهی خانه ی دل را گرد گیری کنی !
وقتی بسم الله خانه تکانی را میگویی چشم می ترسد و دست با شجاعت پیش می رود و
به یمن وصال اسفند و فروردین همه جا را به هم می ریزد و دوباره از نو می چیند تا سرانجام
حجله ی عید را با شکوفه های بهاری آذین ببندد .
اما وقتی حرف به هم ریختن دل می شود و نو کردنش ؛ ترس و تعلل بر فکر و روح چیره می گردد ...
دیگر این دست نیست که با شجاعت پیش رود ، بل دل است که لرزان پشت چراغ قرمز غرور مدت ها وسعت خود را ؛ بیعانه می گذارد.
کاش به همین راحتی که خونه ی "خانه "را می تکاندیم خونه ی "دل" را هم می شد تکاند !